جدول جو
جدول جو

معنی محل سرا - جستجوی لغت در جدول جو

محل سرا
(مَ حَ سَ)
محل سرای. جای سکونت زنان. (آنندراج). عمارت متعلق به زنان، عمارت پادشاهی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مدحه سرا
تصویر مدحه سرا
مدح کننده و ستایشگر کسی به ویژه در شعر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مدحت سرا
تصویر مدحت سرا
مدیحه سرا، شاعری که در مدح دیگران شعر می گوید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غزل سرا
تصویر غزل سرا
غزل سراینده، آنکه غزل سراید، غزل گو، غزل پرداز.
فرهنگ فارسی عمید
(خَ / خِ اَ)
مدحت گو. مداح. مدحتگر. مدیحه گو. که فضایل و مکارم ممدوح را به شعر گوید:
از مدیح تو بر صحیفۀ عمر
کرده مدحت سرای تو مسطور.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(مُلْ لا سَ)
دهی از دهستان گسکرات است که در بخش صومعه سرای شهرستان فومن واقع است و 354 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(زُ حَ سَ)
در این بیت خاقانی صفت نوک قلم آمده:
عطاردیست زحل سر، زبان خامۀ او
که وقت سیرش خورشید تار میسازد.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(مِ یَ)
دهی است از دهستان ماسال بخش ماسال شاندرمن شهرستان طوالش، واقع در 2هزارگزی شمال بازار ماسال با 280 تن سکنه. آب آن از رود خانه ماسال و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
نام کوهی است در حوالی تفت یزد، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مِ نَ سَ)
محنت کده. محنت آباد. خانه غم و اندوه. غمکده. ماتمکده. عزاخانه:
هر که آمد هر که آید بگذرد
این جهان محنت سرائی بیش نیست
دیگران رفتند و ما هم می رویم
کیست کو را منزلی در پیش نیست.
شیخ احمد جام (ژنده پیل).
درست گوئی صدرالزمان سلیمان بود
صبا چو هدهد و محنت سرای من چو سبا.
خاقانی.
چند نالی چند از این محنت سرای زاد و بود
کز برای رأی تو شروان نگردد خیروان.
خاقانی.
جهان چیست محنت سرائی در او
نشسته دو سه ماتمی روبرو
جگرپاره ای چند بر خوان او
جگرخواره ای چند مهمان او.
؟
، کنایه از دنیاست:
فلک کو دیرمهر و زودکین است
در این محنت سرا کار وی این است.
جامی
لغت نامه دهخدا
(خُ)
مداح. مدح سرای. رجوع به مدح سرای شود
لغت نامه دهخدا
(خُرْ رَ خَ)
دارندۀ محل. نگاهدارندۀ محل. نگهبان محل. نگهبان و حارس محلۀ شهر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَبْ بَ بَ)
دهی است از دهستان شهر کهنۀ بخش حومه شهرستان قوچان با 466 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
آنکه غزل سراید. غزلگو. غزلخوان. غزل پرداز:
ماه غزل سرایی مرد ملک ستایم
از تو غزل سرایی از من ملک ستایی.
فرخی.
زین روی باغ صف بتان ملک پرست
ز آنروی صف رودزنان غزلسرای.
فرخی.
غزل سرای شدم بر شکرلبی گل خند
بنفشه زلفی و نسرین بری صنوبرقد.
سوزنی.
نقل دهن غزلسرایان
ریحانی مغز عطرسایان.
نظامی.
نه من بر آن گل عارض غزلسرایم و بس
که عندلیب تو از هر طرف هزارانند.
حافظ.
ببود اندرین سرا غزالی غزل سرا
به مو مشک تبتا به قد سروکشمرا
لغت نامه دهخدا
(صَ سَ)
دهی جزء دهستان حومه بخش رودسر شهرستان لاهیجان 5هزارگزی باختر رودسر، کنار راه فرعی رودسر به املش جلگه، معتدل، مرطوب مالاریائی. سکنه 432 تن. آب از نهر پل رود. محصول برنج، چای، کنف، ابریشم، صیفی. شغل اهالی زراعت. مازندران محله در آمار جزء این ده منظور شده است یک ماشین برنج کوبی دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دهی است از بخش صالح آباد شهرستان ایلام که در 4 هزارگزی باختر ایلام نزدیک شوسۀ ایلام به تهران واقع شده. دامنه و سردسیر است و 475 تن سکنه دارد. آبش از چشمه ها و محصولش غلات و توتون و لبنیات و ذرت و مختصر برنج است. شغل اهالی زراعت و گله داری است ساکنین اینجا چادرنشین و از طایقه پنج ستون هستند که در زمستان برای تعلیف احشام خود به حدود مرز ایران و عراق (ارتفاعات کولک) میروند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
تصویری از محل سرای
تصویر محل سرای
شبستان اندرونی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محل دار
تصویر محل دار
نگاهدارنده محل، نگهبان و حارص محله شهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غزل سرا
تصویر غزل سرا
((~. سَ))
غزل گوی، مطرب
فرهنگ فارسی معین
مجلس افروز، مجلس آرا، شمع جمع، بزم آرا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مرتعی در راستوپی سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان نشتای شهر عباس آباد
فرهنگ گویش مازندرانی
کاخ مانند
دیکشنری اردو به فارسی